تعداد بازديد :  
تاريخ : شنبه 27 شهريور 1390

خولی!!!

خولی

 

سر پشت پنجره

خولی به خانه مرد ثروتمندی رفت تا برای فقرا صدقه ای از او بگیرد.

کلفت پیری در را باز کرد.

خولی گفت: بگو خولی آمده تا برای فقرا صدقه جمع کند.

کلفت به داخل خانه رفت و چند دقیقه بعد برگشت.

 اربابم در خانه نیست.

 پس با این که به فقرا کمک نمی کند، توصیه ای برایش دارم: به او بگو دفعه بعدکه در خانه نیست، سرش را پشت پنجره جا نگذارد- آدم فکر می کند دارد دروغ می گوید!"


برچسب‌ها: خولی!!!, لطايف , حكايت زيبا , لطيفه , متن زيبا , به باد تو , وبلاگ به ياد تو ,

ادامه مطلب...
ارسال توسط مدير
آخرين مطالب
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 26 صفحه بعد